-
عهد من
دوشنبه 4 دیماه سال 1385 14:50
خودم عهد بستم باردیگرکه تورا دیدم، بگویم ازتودلگیرم ولی بازتورا دیدم و گفتم: بی تومیمیرم
-
فقط می خندم ......
سهشنبه 28 آذرماه سال 1385 14:10
نمی نویسم ..... چون می دانم هیچ گاه نوشته هایم را نمی خوانی! حرف نمی زنم .... چون می دانم هیچ گاه حرف هایم را نمی فهمی! نگاهت نمی کنم ...... چون تو اصلاً نگاهم را نمی بینی! صدایت نمی زنم ..... زیرا اشک های من برای تو بی فایده است! فقط می خندم ...... چون تو در هر صورت می گویی من دیوانه ام
-
آخر دل مارا تو فنا کردی و رفتی
شنبه 25 آذرماه سال 1385 17:48
آخر دل مارا تو فنا کردی و رفتی بیهوده مرا چشم براه کردی و رفتی آن کاخ امیدی که بنا کردم از عشقت خاکستری از آن تو بپا کردی و رفتی تو که دانی همه ترس من از هجر تو بود پس چرا شهر دلم را تو رها کردی و رفتی در توانم نبود دوری و هجر تو عزیز گو که خواب است که اینگونه جفا کردی و رفتی
-
می روم
یکشنبه 28 آبانماه سال 1385 11:23
میروم شاید کمی حال شما بهترشود میگذارم با خیالت روزگارم سر شود از چه میترسی برو دیوانگی های مرا آنچنان فریاد کن تا گوش عالم کر شود میروم دیگر نمیخواهم برای هیچکس حالت غمگین چشمانم ملال آور شود باید این بازنده هر بار -جان عاشقم- تا به کی بازیچه این دست بازیگر شود ماندنم بیهوده است امکان ندارد هیچوقت این من دیرین من، یک...
-
برایت می نویسم
یکشنبه 28 آبانماه سال 1385 11:19
فریاد کنم اندوه سال های نبودنت را آنقدر از من دوری که برای رسیدن تقویم قد نمی دهد اما برایت می نویسم از ته مانده غرورم ودل تهی و چشمهای منتظر و دردی که با دیدنت تسکین می یابد از همه وهمه که نشان نبودنت را میدهد و تمام نامه ها را به آدرسی که ندارم پست خواهم کرد...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 20 آبانماه سال 1385 13:58
دیر سالی است که با یاد تو خرسندم و بس دل به تکرار قدمهای تو میبندم و بس گرچه تو بغض غزلهای منی؛ امّا من یاد لبخند تو می افتم و میخندم و بس
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 12 آبانماه سال 1385 14:17
-
مرا به یاد خواهی آورد
جمعه 12 آبانماه سال 1385 14:14
-
من و تنهایی
چهارشنبه 10 آبانماه سال 1385 16:33
-
عشق چیزی است.........
چهارشنبه 10 آبانماه سال 1385 11:37
-
دوست داشتن
یکشنبه 7 آبانماه سال 1385 14:03
دوست داشتن !همیشه گـــفتن نیست گاه سکوت است و گاه نگــــــاه غـــــریبه ! این درد مشترک من و توست که گاهی نمی توانیم در چشمهای یکد یگــرنگــــاه کنیم ...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 6 آبانماه سال 1385 20:47
بتی که از من ساخته بودی نه از بزرگی من بود و نه از دوست داشتن تو فقط می خواستی همیشه چیزی برای شکستن دم دست داشته باشی
-
دریغا
جمعه 5 آبانماه سال 1385 16:19
-
خاطره ها
پنجشنبه 4 آبانماه سال 1385 12:26
عشق ها می میرند رنگ ها رنگ دگر می گیرند و فقط خاطره هاست که چه شیرین و چه تلخ دست ناخورده به جا می مانند............
-
دوستی............
چهارشنبه 3 آبانماه سال 1385 21:42
-
میروم که شاید ..........
چهارشنبه 3 آبانماه سال 1385 15:28
به دیار دیگری میروم میروم که شاید کسی یادم کند... شاید به یاد من کسی گریه کند... شاید روزی که بفهمم کسی عاشقم هست... دیگر عاشق نباشم.... چون دیگر نخواهم بود..... برای کسی که هرگز یادم نکرد برای کسی که هرگز یادم نکرد........
-
تا کی.........
چهارشنبه 3 آبانماه سال 1385 15:16
تا کی باید روزها را تنهایی سپری کنم تا کی باید در انتظار بمانم که بیایی تا کی باید از عطر نفس هایت دور بمانم تا کی ازدلتنگیهایم با خود بگویم تا کی؟!!! مگر تو صدای قلبم را نمیشنوی که از فرسنگها دورتر تورا میخواند و انتظار قدمهای پاکت را میکشد..............
-
قرن بی وفایی
سهشنبه 2 آبانماه سال 1385 22:29
توی قلبت جایی واسم نیست نمی گم کسی رو داری اما دیگه باورم شد که می خوای تنهام بذاری دیگه دستاتو ندارم دیگه چشمات مال من نیست اون نگاه جستجوگر این روزا دنبال من نیست نمی گم داری می گردی دنبال یه عشق تازه اما کوله بارو بستی در به روی کوچه بازه تو می ری من نمی دونم که گناه من چی بوده اما هر دلیلی باشه واسه رفتن تو زود ه...
-
دوستت دارم
سهشنبه 2 آبانماه سال 1385 21:21
آنکس که می گفت دوستم دارد عاشقی نبود که به شوق من امده باشد رهگذری بود که روی برگهای خشک پاییزی راه می رفت صدای خش خش برگها همان اوازی بود که من.... گمان می کردم میگوید: دوستت دارم
-
سکوت لحظه ها
دوشنبه 1 آبانماه سال 1385 21:51
و من به حرمت نگاه تو سکوت میکنم و در سکوت لحظه های خود زنده میشوم به یاد تو و نور و عشق سجده میکنم یادت باشد زنجیری بر دستانت هست هنوز....... و تو از آن رها نخواهی شد چون کلید آن در دستان عشق هست و تو ای عزیزترین ستاره کاش میدانستی............ چقدر دوستت دارم!
-
برو.............
شنبه 29 مهرماه سال 1385 20:27
تو برو............. مطمئن باش و برو ضربه ات کاری بود و چه زشت به منو سادگی ام خندیدی به منو عشقی پاک که پر از یاد تو بود و به یک قلب یتیم که خیالم می گفت تا ابد مال تو بود تو برو برو تا راحت تر تکه های دل خود را آرام سر هم بگذارم و به هم بند زنم
-
اگر او بیاید
جمعه 28 مهرماه سال 1385 14:28
صدای باران را می شنوی؟..... ...... باران می آید!! میان بغض تولد لحظه های بی قرای ام همیشه کسی است برای آمدن،که هرگز نیامده است! و من به پاییز گفته ام که اگر او بیاید حتما مداد رنگی هایی که او کم دارد برایش خواهم آورد تا بهار دیگر، دلش را نسوزاند با رنگ! و من و پاییز او را از پشتِ بیدِ مجنون هایی که به باد باج نمی...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 28 مهرماه سال 1385 14:24
عاشقت خواهم ماند بی انکه بدانی دوستت خواهم داشت بی انکه بگویم درد دل خواهم کرد بی هیچ صحبتی گوش خواهم داد بی هیچ سخنی د ر آغوشت خواهم گریست بی انکه حس کنی در تو ذوب خواهم شد بی هیچ حرارتی
-
وقتی..........
پنجشنبه 27 مهرماه سال 1385 12:45
وقتی خواستم به راه عشق برم گفتن: گناه است وقتی به راستی سخن گفتم گفتن: دروغ است وقتی به ستایش رو آوردم گفتن:فریب است وقتی گریستم گفتن: کودکانه است وقتی خندیدم گفتن: دیوانه است و حالا که هیچی نمی گم.............. می گن عاشقه !!!!!
-
روزی اگر به سراغ من آمد به او بگو
سهشنبه 25 مهرماه سال 1385 18:58
روزی اگر به سراغ من آمد به او بگو : « من خوب می شناختمش نامت چو آوازی همِشه بر لب او بود . حتی زمان مرگ آن لحظه های پر ز درد و غم و غروب آن بیقرار عشق چشم انتظار دیدن رویت نشسته بود . » روزی اگر سراغ من آمد به او بگو : « شب در میان تاریکی در نور ماهتاب هر روز در درخشش خورشید تابناک هر لحظه در برابر آیینه ی زمان آن...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 25 مهرماه سال 1385 18:51
گفتمش: دل میخری؟! پرسید چند؟! گفتمش: دل مال تو، تنها بخند. خنده کرد و دل ز دستانم ربود تا به خود باز آمدم او رفته بود دل ز دستش روی خاک افتاده بود جای پایش روی دل جا مانده بود............
-
امید محال
چهارشنبه 19 مهرماه سال 1385 15:53
می روم خسته و افسرده و زار سوی منزلگه ویرانه خویش به خدا می برم از شهر شما دل شوریده و دیوانه خویش می برم تا که در آن نقطه دور شستشویش دهم از رنگ نگاه شستشویش دهم از لکه عشق زین همه خواهش بیجا و تباه می برم تا ز تو دورش سازم ز تو ای جلوه امید محال می برم زنده بگورش سازم تا از این پس نکند یاد وصال ناله می لرزد می رقصد...
-
عشق..........
سهشنبه 18 مهرماه سال 1385 17:34
عشق رازی است مقدس. برای کسانی که عاشقند، عشق برای همیشه بی کلام می ماند؛ اما برای کسانی که عشق نمی ورزند، عشق شوخیِ بی رحمانه ای بیش نیست
-
گاهی.........
سهشنبه 18 مهرماه سال 1385 17:29
خنده آدم ها همیشه از دلخوشی نیست گاهی شکستن دلی کمتر از آدم کشی نیست گاهی دل اینقدر تنگ میشه که گریه هم کم میاره یک حرف ساده هم گاهی چقدر غم میاره..........
-
من از نهایت شب حرف می زنم
سهشنبه 18 مهرماه سال 1385 16:52
صدای گریه ی قلب مرا حواست هست؟ پرنده- ابر مسافر! کجا؟ حواست هست؟ « من از نهایت شب حرف می زنم» با تو کنار خستگی ام باش تا حواست هست شراب در ته رگ های من ادامه ی توست و شعله می کشم این تلخ را، حواست هست؟ قرار بود تو هم بیقرار من باشی چنین غریبه چرا، آشنا! حواست هست؟ غروب فرصت غمگین گریه هامان بود زمان بچه شدن های ما...