می روم خسته و افسرده و زار
سوی منزلگه ویرانه خویش
به خدا می برم از شهر شما
دل شوریده و دیوانه خویش
می برم تا که در آن نقطه دور
شستشویش دهم از رنگ نگاه
شستشویش دهم از لکه عشق
زین همه خواهش بیجا و تباه
می برم تا ز تو دورش سازم
ز تو ای جلوه امید محال
می برم زنده بگورش سازم
تا از این پس نکند یاد وصال
ناله می لرزد می رقصد اشک
آه بگذار که بگریزم من
عاقبت بند سفر پایم بست........
می روم خنده به لب ‚ خونین دل
می روم از دل من دست بردار
ای امید عبث بی حاصل.......
سلام
شعر زیبایی بود.اما امید عبث الکی شاید یه جور دلخوشی
الکی و بی فایده است...پس امیدی داشته باش که بتونی بهش برسی
سلام خوبی؟قشتگ بود.آپ کردم سر بزن مرسی بای بای
سلام
دیگه سر نمیزنی بهم
راستی من ایدیت رو به لیستم اضافه کردم
خواستی قبول کن
متنتم قشنگ بود
بابای
سلام
دیگه سر نمیزنی با وفا
قشنگ بود
من ایدیت رو اد کردم
موفق باشی