خلوتی عاشقانه

خلوتی عاشقانه

خلوتی عاشقانه

خلوتی عاشقانه

خداحافظ

گاهی یک خداحافظی , آنقدر تلخ است
 
گاهی یک خداحافظی , آنقدر تلخ است
 
که شیرینی صدها سلام هم 
تلخی آن را از خاطرت نخواهد زدود .
 

 

بهانه قشنگ اشک های من...

با اینکه ندیدمت دلم هر روز برایت تنگ می شود.

 بدیش این است که می دانم تو هستی. کاش نبودی!

 مثل هزاران چیز دیگر که توی این دنیا نیست

ولی آدم ها باز الکی دنبالشان می گردند،

 نمی دانم، شاید بشود اسمش را گذاشت دلخوشی.

دلخوشی من هم این است که میدانم هستی.

امروز یک چیز تازه فهمیدم.

 فهمیدم که اشک هایم مال تواند. فکر می کنم همه آدم ها همینطورند.

 به بهانه های مختلف، برای چیز های مختلف گریه می کنند

اما همه اش آخر ختم می شود

 به همان چیزی که سال هاست توی دلت جا خشک کرده

و هرچه می گذرد انگار بیشتر با تو انس میگیرد،

 می شود جزیی از وجودت و خلاصه اینکه تا عمرداری اشکهایت آخر مال همان یک چیز است...

برایم گفته اند اقاقی ها را خیلی دوست داشتی.

 من هم دوست دارم... خودم را به این راضی کرده ام که شاید گم شده ای.

مثل عطر اقاقی های حیاط بچه گی هایم که یک روز یک جایی میان بازی ها و

 هیجان های کودکی توی دماغم پیچیدند

 و بعد ها هرچه دنبالشان گشتم پیدایشان نکردم...

می بینی؟ دوباره اشکهایم...

دیگر حرفی نمی زنم.

فقط ای کاش بدانی که چقدر دلم برایت تنگ می شود.

هر جا که هستی مراقب خودت باش، بهانه قشنگ اشک های من...

 

یاد

 
در این کنج خراب آبادم ای چشم

نکردی یک دم آخر یادم ای چشم

نمی دانستم آه افسوس ، افسوس

که از چشم تو هم افتادم ای چشم 

غریبه

عبور یک غریبه بود

که با دستهای آهنین

سکوت سپـیدم را ربود.

فـــــــــریاد از آن سکوت

نفـــــرین بر این عبـــــور

من،سکـــوتم را باز خواهــم گـــرفت....

عاشق

یه عاشق هیچ وقت از جدایی نمیترسه

چرا؟؟......

چون اگه معشوق عاشق باشه ساز جدایی نمیزنه

 


نمیدانم چرا رفتی ...

نمیدانم چرا رفتی ...

نمیدانم چرا !!! شاید خطا کردم

و تو ...

 بی آنکه فکر غربت چشمان من باشی

نمیدانم کجا؟! تا کی؟! برای چه؟!

ولی رفتی ...

و بعد از رفتنت باران چه معصومانه می بارید

و بعد از رفتنت رسم نوازش در غمی خاکستری گم شد

و گنجشکی که هر روز از کنار پنجره با مهربانی دانه برمی داشت ،

تمام بالهایش غرق در اندوه غربت شد

و بعد از رفتن تو آسمان چشمهایم خیس باران بود

و بعد از رفتن تو تمام هستی ام از دست خواهد رفت

و من بی تو هزاران بار در لحظه خواهم مرد

و بعد از رفتنت دریا چه بغضی کرد

میدانم  تو نام مرا از یاد خواهی برد

هنوز آشفته چشمان زیبای توام ... برگرد!

ببین که سرنوشت من چه خواهد شد

و بعد از این همه طوفان و وهم و پرسش و تردید

کسی از پشت قاب پنجره آرام و زیبا گفت:

تو هم در پاسخ این بی وفایی ها بگو

در راه عشق و انتخاب آن خطا کردم...

و من در حالتی ما بین اشک و حسرت و تردید

 کنار انتظاری که بدون پاسخ و سردست

و من در اوج پاییزی ترین ویرانی یک دل

میان غصه ای از جنس بغض کوچک یک ابر

نمیدانم چرا !!!

شاید به رسم عادت" پروانگی مان "

برای شادی و خوشبختی باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم

سفر

سفر غریبی داشتم توی اون چشم سیاهت

سفری که بر نگشتم گم شدم توی نگاهت

یه دل ساده ساده کوله بار سفرم بود

چشم تو مثل یه سایه همه جا همسفرم بود

من همون لحظه اول همه راه رو می دیدم

تپش عشق و تو رگهام عاشقونه می شنیدم


love32.jpg

  

دل من

در کنج دلم عشق کسی خانه ندارد

کس جای در این کلبه ی ویرانه ندارد

دل را به کف هر که دهم باز پس آرد

کس تاب نگهداری دیوانه ندارد......

 

یادمان باشد اگر خاطرمان تنها ماند

طلب عشق ز هر بی سر وپایی نکنیم

نیاز

از هم گریختیم

ان نازنین پیالهء دلخواه را دریغ بر خاک ریختیم

جان من و تو تشنه ی پیوند مهر بود

دردا که جان تشنه ی خود را گداختیم

بس دردناک بود جدایی میان ما 

از هم جدا شدیم و بدین درد ساختیم

دیدار ما که ان همه شوق وامید داشت

اینک ببین که سراسر ملال گشت

زان عشق نازنین که میان من وتو بود

همچون جوانیمان پایمال گشت

با انهمه نیاز که من داشتم به تو

پرهیز عاشقانه ی من ناگزیر بود

من بارهابه سوی تو باز امدم

افسوس که هر بار دیر بود

اینک من و تو ایم دو تنهای بی نصیب

هریک جدا گرفته ره سرنوشت خویش
 
سرگشته در کشاکش طوفان روزگار

گم کرده چون ادم و حوا بهشت خویش






وصال

تا میل نباشد به وصال از طرف دوست

سودی نکند حرص و تمنا که تو داری