خلوتی عاشقانه

خلوتی عاشقانه

خلوتی عاشقانه

خلوتی عاشقانه

نگاهم کن

نگاهم کن

با چشمانت صدایم کن

بگو با من که می مانی

بگو پاییز را هرگز

نمی خواهی نمی خواهی

اسیر غصه هایم من

اسیر دیو تنهایی

بگو شاید رها گردم

ز بی تابی زبی خوابی

بگو با من امید من

بگو شاید که شبها یم

ز خورشید دو چشم تو

سحر گردد رها گردم

در این صحرای تنهایی

در این شبهای بی فردا

تو گر با من بمانی من

گشویم بال پرواز را

چه کسی خواهد دید مردنم را بی تو

چه کسی خواهد دید مردنم را بی تو

گاه می اندیشم خبر مرگ مرا با تو چه کس می گوید

انزمان که خبر مرگ مرا می شنوی

روی خندان تورا کاشکی می دیدم 

شانه بالا زدنت را بی قید

وتکان دادن دستت که مهم نیست زیاد

وتکان دادن سر

چه کسی باور کرد جنگل جان مرا اتش عشق تو خاکستر کرد

می توانی تو به من زندگانی بخشی

یا بگیری از من انچه را می بخشی

مرا یکدم به یاد اور

تو روزی با غمی سنگین ز فکرم کوچ خواهی کرد

و من در پرنیان خاطرات خویش به نرمی گریه خواهم کرد

و در لوح افق فریاد خواهم زد

که ای عاشق ترین عاشق

سکوت سنگفرش یادها را

یکزمان بشکن

مرا یکدم به یاد اور

مرا یکدم به یاد اور