خلوتی عاشقانه

خلوتی عاشقانه

خلوتی عاشقانه

خلوتی عاشقانه

درد...

درد را از هر سو که نوشتیم درد بود...

نظرات 10 + ارسال نظر
مسعود جمعه 12 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 21:49 http://pushing.blogsky.com

سلام
وبتون واقعا فوق العاده است
می خواستم اگه اجازه بدین لینکتون کنم
موفق باشی

من نتونستم وبلاگتونو باز کنم
اگه میشه آدرس درستشو واسم بذارید

یاسمین ( حرفهای یه دختر غمگین جمعه 12 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 22:31 http://rue.blogsky.com

یک ساعت تمام بدون آنکه یک کلمه حرف بزنم به رویش نگاه کردم . فریاد کشید که : آخر خفه شدم چرا حرف نمی زنی ؟ گفتم : نشنیدی ؟......برو......!
سلام
ممنون از حضورت
وبلاگت زیباست
دلت شاد

[ بدون نام ] جمعه 12 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 23:06 http://www.wall.blogsky.com

سلام
خوبی هستی خانم...
می دونی گاهی فکر می کنم درد این دل داره میزنه به همه جامون...نمی دونم کی تموم میشه...منم خسته شدم...
.........دردرا با کی بگیم که درکمون کنه....شاید باید فعلا باهاش زندگی کنیم...یا بی خیالش بشیم...که سخته...

ما با این درد زندگی کردیم میترسم اگه تموم بشه بهونشو بگیریم.....

گمشده شنبه 13 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 11:56 http://clergyman2006.blogfa.ir

ببین داماد داوود و خیلی از کلمات دیگه رو هم برعکس بنویس عوض نمی شن . یعنی می خوام بگم منم درد دارم . می دونی با نوشتن هم اگر اینها عوض می شدن ولی ما هنور هم درد داشتیم . اون عکس یه چیزی می گه که نمی شه گفت

آره با درد باید زندگی کرد و حتی مرد
اون عکس میگه به انتها رسیده ام اما بی صدا...

علی شنبه 13 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 20:53 http://ali-fallah.blogsky.com


برای تو می نویسم که بودنت بهار و نبودنت خزانی سرد است. تویی که تصور حضورت سینه بی رنگ کاغذم را نقش سرخ عشق می زند. در کویر قلبم از تو برای تو می نویسم. ای کاش در طلوع چشمان تو زندگی می کردم تا مثل باران هر صبح برایت شعری می سرودم
آن گاه زمان را در گوشه ای جا می گذاشتم و به شوق تو اشک می شدم و بر صورت مه آلودت می لغزیدم
ای کاش باد بودم و همه عصر را در عبور می گذراندم تا شاید جاده ای دور هنوز بوی خوب پیراهنت را وقتی از آن می گذشتی در خود داشته باشد که مرهمی شود برای دلتنگی هایم

آدمک باران یکشنبه 14 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 02:50 http://adamakebaran.blogsky.com

تا حالا اینطور به درد فکر نکرده بودم.
اما بعضی اوقات اونقدر بهمون نزدیکه که بدون وجودش نمی تونیم زندگی کنیم و ازش لذت می بریم...

سینا یکشنبه 14 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 03:05 http://www.faghat-sokot.mihanblog.com

فقط سکوت میکنم چون خود بلند ترین فریاد است.میتونید لینک کنید.اگه می خواین دسته یه تازه واردو بگیرید.دوستون دارم. روز آپ شما تولدمه

پس تولدت مبارک.

محمد جمعه 19 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 20:15 http://www.poetical.blogfa.com

سلام
وبلاگ جالبی دارین . اگه متمایل به تبادل پیوند بودی بهم خبر بده ! به وبم سرکی بکش البته اگه وقت کردی !!
ممنون.

عاشق ترین شیدا سه‌شنبه 30 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 00:04 http://www.tarannome2ashegh.blogfa.com

نمیدانم پس از مرگم چه خواهد شد
نمیدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت
ولی بسیار مشتاقم
گلویم سوتکی باشد به دست بچه ای گستاخ و بازیگوش
که او یکریز و پی در پی دمه گرم خودش را در گلویم سخت بفشارد
و خواب خفتگان خفته را آشفته تر سازد
بدینسان بشکند دائم سکوت مرگبارم را

محسن سه‌شنبه 29 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 15:21

فکر می کنم زیاد خوب نیست انسان از درد و ناامیدی صحبت کندُ مخصوصا در جایی که در نگاه دید عموم قرار دارد
زندگی را دوست دارم به شرطی که :

ز =آن زندان نباشد

ن = ندامت نباشد

د = درد نباشد

گ = گریه نباشد

و ی = آن یاْس نباشد

عکس های شاد بگذارید تا به دیگران هم امید زندگی دهید.

اینجا تنها جایی که میتونم تا حدی خودم باشم
بدون صورتک!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد