کاش می شد بار دیگر سرنوشت از سر نوشت
کاش می شد هر چه هست بر دفتر خوبی نوشت
کاش می شد از قلمهایی که بر عالم رواست
با محبت با وفا با مهربانیها نوشت
کاش می شداشتباه هرگز نبودش در جهان
داستان زندگانی بی غلط حتی نوشت
کاش دلها از ازل مهمور حسرتها نبود
کاین همه ای کاشها بر دفتر دلها نوشت
یک روز رسد غمی به اندازه ی کوه ، یک روز رسد نشاط به اندازه دشت ، افسانه ی زندگی این چنین است عزیزم در سایه کوه باید از دشت گذشت.
چه می شد دستانم به دستانت گره می شد
چه می شد آغوشم در آغوش خوش تو جا می شد
چه می شد اشکهایم با لبخندت یکی می شد
چه می شد بوسه هایم بر گونه های سرخت جاری می شد
چه می شد گل هایی را که هدیه دادم در قلب تو سبد سبد عشق می شد.
سلام هستی جان و عذر منو بابت این همه تاخیر پذیرا باش؛هرچند که همه ی این ها بهانه است،ولی چه کنم که همین بهانه های الکی تمام زندگیم شدن و وقتی هرچند کوتاه برای سر زدن به دوستان نذاشته!
متن هاتو خوندم و چه با سلیقه انتخاب کردی! ولی از شعر ی که به خط حمید مصدق گذاشته بودی بیشتر لذت بردم، به سلیقه ات احسنت می گم.
البته این شعر آخرت هم زیبا بود و آن اینکه:
کاش می شد بار دیگر سرنوشت از سر نوشت!
ولی از آن مهمتر اینه که بتونیم طوری زندگی کنیم که به چنین چیزی احتیاج نداشته باشیم.
به امید روزهای بهتر
"معبودت نگهدارت"